نقل قولها از اینجا برگرفته شده:
آنچه با ---آمده از فضولباشی است.
داریوش شایگان
هنر بزرگ نويسنده مانند هشت کتاب پيشين او به زبان فرانسه آشتی دادن نگاه تاريخی-فلسفی با واقعيت های پيجيده و گاه متناقض دوران معاصر و جامعه ايران است.
--- بله این دو با یکدیگر قهر بودند که می بایست یکی آشتی شان می داد. (نگاه فلسفی و واقعیتهای دوران معاصر)
*
کتاب را شايد بتوان سفری فيلسوفانه در خط زمان و در حجم و عرض جغرافيای انسانی دانست.
--- «حجم و عرض»؟!
--- جفرافیای انسانی دقیقاً کجا است؟
--- بسیار خوب، شاید ما هم بتوانیم همراه نویسنده همزمان در «حجم جغرافیا» و «خط زمان» از عرض (ولی نه هرگز از طول) سفری داشته باشیم.
*
شايگان در بخش های مختلف کتابش ويژگی مهم عصر ما را همزمانی و همزيستی پديده های فرهنگی و يا دنيای های فکری متعلق به دوران گوناگون می داند.
--- عجب کشف مهمی! فقط با سفری فیلسوفانه در خط زمان میشد این واقعیت را کشف کرد.
*
بدين گونه است که سنتی ترين رفتارها در مرزهای تلاقی و يا حاشيه جوامع مدرن می توانند نه تنها حضور داشته باشند که گاه در اشکال بديع دوباره ظهور کنند.
--- نه تنها حضور دارند بلکه ظهور هم می کنند! منظور رفتار سنتی در شکل های بدیع است البته ؛ مثل «اسمال در نیویورک». چه کشفی! آنهم «در مرزهای تلاقی» جوامع مدرن.
*
پيش گفتار کتاب اشاره ای طولانی دارد به بهار عربی و شکاف ژرف ميان جامعه مدنی و حکومت هايی که ديگر به دوران ما تعلق ندارند. او به نمونه های تاريخی اين گونه حکومت های "غير معاصر"که بر خلاف سير تاريخ و روح زمانه خود را به مردم تحميل می کنند می پردازد.
--- «اشارهء طولانی»؟ مثل اشــــــــــــــااااره؟
--- روشن میشود که میان «سیر تاریخ و روح زمانه» و «حکومت هایی که به دوران ما تعلق ندارند» شکافی ژرف وجود دارد. چرا؟ چون سیر تاریخ و روح زمانه به دوران ما رسیده اند، ولی آن حکومت ها به دوران ما تعلق ندارند. متوجه شکاف شدید؟
*
کتاب در اين گذار ميان دو دنيای سنت و مدرن به مردمی اشاره دارد که جوان و متحول می شوند و حکومت های که در فقدان خون جديد از درون می پوسند و از درک تغييرات جامعه خود ناتوانند. اين حکومت ها بر اين باور اشتباهند که ناراضيان و تظاهرکنندگان را رسانه ها و عوامل خارجی سمت و سو می دهند در حاليکه اين تصاوير و نوشته های جوانان است که چون سيلی در مسير رسانه های جهان جاری شده است.
--- بسیار نکتهء بکر و دست اولی است : برای گذار به دنیای مدرن نیاز به خون جدید است و این خون از رسانههای خارجی به جوانان نمیرسد بلکه از جوانان به رسانههای جهان جاری می شود. حکومت ها اگر این را میفهمیدند، تغییرات جامعهء خود را درک کرده و از درون نمی پوسیدند. پس خون جدید موجود است و نیازی به وارد کردنش نداریم، فقط حکومت باید آنرا تزریق کند که از درون نپوسد.
*
برای نويسنده فن آوری جديد اطلاعات و ارتباطات جامعه را دچار تحولات درونی ژرفی کرده است.
--- برای خواننده هم همینطور. هم درونی هم بیرونی.
--- ولی به هرحال ممنون از نویسنده به خاطر یادآوری ژرف.
*
اين جهش شگرف جامعه انسانی نه فقط شهروند را در موقعيت جديدی از نظر دسترسی آسان به رسانه ها و دانستی ها در بعد کره خاکی ما قرار می دهد که اشکال جديد شبکه های اجتماعی را بوجود می آورد که در اعماق جامعه بهم مربوط می شوند. آنچه که ژيل دولوز، فيلسوف فرانسوی، "اتصالات غير متجانس"در لايه های پيدا و ناپيدای جامعه می ناميد مصداق دنيای مجازی است که گروه های رو به گسترش مردم در آن زندگی می کنند.
--- «در بُعد کرهء خاکی ما» احتمالاً شامل سرزمین های گوناگون است که نباید با کرههای دیگر و بُعدهای غیرخاکی شان اشتباه گرفت. در ضمن تصریح میکنیم که در مورد جهش جامعهء «انسانی» صحبت میکنیم که احیاناً با جوامع غیرانسانی اشتباه نشود.
--- لایههای پیدا و ناپیدا در اعماق جامعه بسیار مهماند و اتصالات نامتجانس در این اعماق خود «مصداق دنیای مجازی» است. این نکتههای ظریف و بسیار بکر را (وجود اینترنت و شبکههای مجازی) خود نویسنده کشف کرده اما ژیل دلوز هم قبلاً چیزهایی بو برده بود. یعنی همین دو تا.
*
اتصالاتی که امکان می دهند شبکه های اجتماعی بی پايانی بوجود آيند که ابتدا و پايانی ندارند . . .
--- بله دوزاری مان افتاد: بی پایان اند و پایانی هم ندارند.
--- این شبکههای بی پایانی که از قضا پایانی ندارند و ابتدایی هم ندارند شاید با اتصالات کمتر غیرمتجانس میتوانستند دستکم ابتدایی داشته باشند. مثل تأسیس فیسبوک سه چار سال پیش. در همان لایههای پیدا و ناپیدا.
*
شايگان بروشنی از چرخشی اساسی در انديشه خود در اواخر دهه هفتاد سخن می گويد و رويکردی که در متن حوادث سال های آخر قرن گذشته ابعادی جهانی پيدا می کنند بوقوع پيوستند: ظهور اسلام سياسی، روندهای جهانی شدن و شکل گيری هويت های جديد متکثر و چند وجهی، بسترهای جديد تلاقی فرهنگ ها و هويت ها، گسترش دنيای مجازی. هويت ها، وجدان ها و پديده ها در دنيايی که اين همه تحولات شگرف را از سر می گذراند بصورت طيفی از رنگ های ترکيبی در آمده اند و ديگر شباهتی به درک پيشين ما از "بودن در اين دنيا"ندارند.
--- بله این تحولات باعث «جرخشی اساسی در اندیشه»ی شایگان شد که نکتهء بسیار مهمی است! البته شایگان و پنجاه دوجین متفکر دیگر!
--- تحولاتی در این مقیاس، یادتان نرود بچههای خوب، باعث میشود که درک پیشین ما از بودن در جهان عوض شود و اندیشههای ما را هم با خود متحول سازد.
*
در بخش های گوناگون کتاب مسائل و پرسش های مهمی طرح می شوند که از ميان آنها شايد بتوان به سه پيام مهم برای خواننده کتاب اشاره کرد.
--- قطعاً این سه پیام (برای خوانندهء کتاب!) بسیار مهماند و ما تاکنون چیزی از آنها به گوشمان نخورده. خوب، بفرمایید.
*
پيام نخست اهميت نقد و سنجشگری در حوزه انديشه و فلسفه است. شايگان همان گونه که در دو کتاب "نگاه شکسته" (Regard Mutilé) و يا "انقلاب مذهبی چيست؟" (Qu'est-ce qu'une révolution religieuse) نيز گفته است نبودن تجربه نقد در دنيای غيراروپايی را امری اساسی تلقی می کند.
--- بکر بکر، ما مطلقاً از این معضل بیخبر بودیم! امری اساسی، امری اساسی!
*
نمی توان در درون يک دنيای فرهنگی خاص زيست و آنرا به پرچم هويتی خود تبديل کرد و همزمان به نقد آن پرداخت.
--- آی دزد! (در کِش رفتن هم ، مثل کتابهای قبلی، چندان استعدادی از خود بروز نمیدهد و اصل انتقاد آرامش دوستدار ، از سه دههء پیش، را به شیوهء ملانقطی شاگرد کلاس اول می فهمد!)
*
پيام دوم داريوش شايگان که عنوان کتاب را هم تشکيل می دهد جوهر ترکيبی آگاهی و وجدان انسان زمانه ماست.
--- بعله، این هم مثل کشف اینترنت و شبکههای مجازی از کشفیات ناب نویسنده است. آگاهی ،بسته و یکدست نیست و از منابع گوناگون فرهنگی تغذیه می کند. ممنون! خوب، برویم سراغ پیام سوم که حتماً از همه مهمتر است.
*
پيام سوم اما معنای معنويت در عصر ما و بعد فردی، غير نهادی و غير هنجاری اين پديده است. . . . دين دولتی دينی است در گير امور دنيوی و تهی از معنويت. دين دولتی و معنويت اجباری و آمرانه در سرزمينی که تجربه نقد و دمکراسی ندارد به فاجعه اخلاقی تبديل می شود. . .برای شايگان معنويت و آزادی از يکديگر جدا نيستند چرا که معنويت نابردبار و بخيل، معنويتی که نفی ديگری را بجويد و به شوربختی انسان بينجامد ديگر از جوهر خود تهی شده است. او مذهبی که جامه ايدئولوژيک را بر تن کند به نقد می کشد چرا که وقتی مذهب زمام امور را در دست می گيرد و در عرصه عمومی و امور دنيوی دخالت ميکند از رسالتی که مدعی آن است دور می شود.
--- ملاحظه کردید؟ تا حالا چنین حقایقی حتا به ذهنتان هم خطور کرده بود که دین دولتی میزند دخل معنویت را می آورد؟ ممنون از آقای فیلسوف و نویسندهء این مقاله که با این افاضات عمیق ما را همواره مدیون خود کردند.
///
مطلب بالا را می توانید در حاشیهء پُست پیشین بخوانید.
پیام به آقای سعید پیوندی توسط دوست مشترک: لطفاً از قول من به آقای پیوندی سلام برسانید و بگویید به هیچ وجه این انتقادات را شخصی تلقی نکنند (چون واقعاً ما که شناخت یا خصومت شخصی با یکدیگر نداریم). من هرازگاه یک بار با این نوع انتقادات سعی میکنم توجه نویسندگان را به این جلب کنم که در ساختمان جملات و ساختار مقاله دقت بیشتری کنند و دقیق و دقیق و دقیق بنویسند. همین. امیدوارم باعث کدورت خاطر آقای سعید پیوندی نشده باشم. ارادت ـ عبدی
پیام آقای سعید پیوندی توسط دوست مشترک ـــ ممنون از رساندن پیام آقای کلانتری. خواهش میکنم در صورت امکان زحمت بکشید و پیام مرا هم به عبدی کلانتری برسانید. ـــ هیج کدروتی در بین نیست. فقط همانگونه که پیشتر به فرشین هم گفتم بسیار متاسفم از این برخورد و از این محیط روشنفکری با زبان گزنده و پرخاشجو. من عبدی کلانتری را با یک کتاب و چند مقاله خوب شناخته بودم. این بار در این نوشته این همان آقای کلانتری نبود. تاسف من از این است. ما محیط روشنفکری سازنده ای نداریم که در آن سنجشگری مثبت و غیر تخریبی راهی به دیالوگ و بازاندیشی بگشاید (از جمله نگاه کنید به آخرین مقاله دوستدار درباره محمد رضا نیکفر). این خشونت زبانی و این عدم پذیرش دیگری میراث فرهنگی یک دوره روشنفکری در ایران و جهان است که بسیار هم نقد شده اما گویی ما را رها نمیکند. من با آقای کلانتری موافقم که با تا آنجا که ممکن است دقیق نوشت، "دقیق"نوشت، "دقیق دقیق"نوشت و یا "دقیق دقیق دقیق"نوشت. آما چه کسی داوری میکند، چرا داوری میکند و معیار او برای "دقیق"، "دقیق و دقیق و دقیق"بودن کدامست؟ حقیقت های متفاوت معنای دقیق بودن را هم میتوانند عوض کند. شاید این مهم ترین درسی باشد که من در ۲۰ سال زندگی آکادمیک با دانشجویان و همکارانم در دانشگاه یاد گرفته ام. من هم موافقم که متن باید دقیق باشد اما این شرط کافی نیست. نویسنده باید شاید همزمان کمی هم باانصاف، فروتن و با ادب باشد و بتواند صدای خودش را هم بشنود. این حرف ها گله نیست به قول آلمانی ها با خود با صدای بلند حرف زدن است. مطلب کوتاهی که سال گذشته با عنوان "حلقه گمشده روشنفکری"نوشتم به درک گله دوستانه من کمک کند.
http://www.rahesabz.net/story/20154/
با دوستی و مهر فراوان
http://www.rahesabz.net/story/20154/
با دوستی و مهر فراوان